خاطرات زندگی نی نی خوش قدمم

پنجاه روزه ی امیرعباسم

سلام نوگل زندگیم امیرعباسم زمینی شدنت مبارک باشه مامانم.امروزکه اومدم وبلاگتوشروع کردم دقیقاپنجاه و سه روزاززمینی شدنت می گذره.ببخش مامانم که تو این مدت نتونستم بیام وقایع زندگیمونوباتویادداشت کنم تووبلاگت.بخاطرسری مشکلات گرفتاری بود خوش قدمم.جگرطلام روزبه روز شیرینتروزیباترمیشی.خنده هات دیوونمون میکنه.هرروز که از خواب نازت بیدار میشی اولش برام می خندی بعدش مامان بهت سلام میده .هرروزروزمونو با یه سوره از قرآن شروع می کنیم.آخه آرزومه که حافظ قرآنت کنم.امیرعباسم بهترازجانم اگه تا اون موقع عمر من وفانکردخودت سعی کن قرآن روسرلوحه ی زندگیت قرار بدی که قرآن همیشه حافظ جانت باشه مامانم.
18 بهمن 1396

امیرعباسم

سلام امیرعباس مامان امیرعباس مامان قربان تومن بشم الهی.میدونی شنبه ۱۴مردادخاله عصمت باخاله حنا وخاله ام السلمه باآقاجون ازلامرداومدن برات یه عالمه چیزای خوشگل آوردن.ازلباس بگیرتااسباب بازی.ویه گردنبندوایکاد.الهی من فدای توبشم عمرمامان.
18 مرداد 1396

پسرگلم

سلام پسرگلم خوش قدم من پسره.یه پسرشیطون که اسمشم امیرعباسه،الهی مامان فدات بشه عمرمن. ۱ مردادبابابایی رفتیم شیراز براسونو۵ماهگیت صبح روز یکشنبه ۱مردادمااز قایمیه به طرف شیراز حرکت کردیم.ساعت ۱۱باترافیک سنگینی که بودرسیدم مطب دکترنظری.منشیش گفت نوبت نداریم ولی ماچون نامه ازاینجاداشتیم گفت ساعت ۶:۳۰ عصربیان.ماهم ازاونجارفتم درمانگاه مطهری که بادکترکسراییان که دکترزایمانم باشه صحبت کنم تاساعت ۵بعدالظهرنشستیم تانوبتم شد.زمانی که هم نوبتم شددکتره گفت من کارزایمان انجام نمیدم.ازاونجا بازبابابایی برگشتیم مطب دکترزمانی براسونو.نوبتم ساعت ۱۰شب شد.خستگی از چهره ی من وبابایی می بارید ولی به عشق توهمه روبجون خریدیم.خیلی ترس واسترس داشتم.همینکه رفت...
6 مرداد 1396